Enjoy For Free نیمه غایب Created By حسین سناپور In EReader Version
واقعا واقعا تو زمان خودش چقدر کتاب خوبی محسوب میشدهمنظورم جایزه ها نست واقعیت ماجرا
اما برای سال ۹۸ داستان چیزی برای گفتن نداشت.
بین دو و سه مردد بودم. جریان نویسنده های ایرانی چیه که صد صفحه رو رد می کننخراب می کنن!
بخش اول کتاب خوب بوداز لحاظ شخصیت پردازینثرفضاسازی ولی هر چی جلو می رفت بد و بدتر میشد. دو فصل آخر رو سینهخیز پیش رفتم. بیاندازه بزرگ کرده بودند این کتاب را. دوستش نداشتم. پر بود از توصیفهای زاید و خستهکننده. به زور تمامش کردم. تعلیقهای ناگشودهی یسیاری هم داشت که دلزدگیام را درنهایت دوچندان کرد. هميشه فكر ميكنم اگر كتابخانه ام آتش بگيرد و فرصت بر داشتن تنها چند كتاب را داشته باشم حتما يكي از آنها نيمه غايب است. تا به حالبار ان را خوانده ام. کتاب خوبیه. فرم روایی جالبی داره داستان تو در تو شخصیت پردازیهای خوب و نشون دادن وجهی از اجتماع رو به رشد و گوشه ای مشکلاتشون و
اما من نتونستم ارتباط خوبی با کتاب بگیرم نثرش یجوری سنگین بود و خسته میکرد آدمو با اینکه توع در روایت دشات و زبان هر فصل و شخصیت متفاوت بود وصفحه آخر رو واقعا به زور خوندم و اینکه داستان گردش دور یک داستان خاص از زوایای مختلف بود و تقریبا کل ماجرا تا نیمه اول داستان دست خواننده میومد sakhtare adabiye besyar ali va jazzabi dare,
tamame ketab ettefagehrooze mokhtalefe ke anchenan maherane
tosif shode va afkar e shakhsiyathaye dastan ro tasvir karde ke
khanande tamame majerayesal ro kamel va bi hich ebhami lams mikone va dar har lahze majboore ertebatesh ro ba
tamame in
sal hefz kone! پنج روایت از پنج نفر که به تعبیری که در یک نقد خواندم هر یک به دنبال نیمهی گمشده و غایب خود بودند.
کتاب زیبا و جذاب بود و منرا کاملا درگیر خودش کرد. از خواندنش لذت بردم. سه و نیم شاید.
فصل یک سخت شروع شد و نوع روایت قصه که بین اول شخص و سوم شخص در رفت و آمد بود و بین حال و گذشته خوندنش رو سخت میکرد. ولی از جایی که ریتم داستان میاد تو دست خواننده سرگشتگی فرهاد و تعلیقش در زمان به جان میشینه. فصلهای بعدی و شخصیتهای بعدی و مسالههاشون هم. نوع روایت هر فصل تصویریه از حال و هوای اون شخصیت و این چیزی بود که قصه رو برای من جذاب میکرد. دیوانگیها و شبه جنون سیندخت و استیصال و ترس فرح و الهی
کتابیه که پیشنهاد میکنم. sitelinkاین نوشته در وبلاگم
نیمه غایب نوشته حسین سناپور خوشاقبال بوده و علاوه بر بردن جایزه ادبی مهرگان تجدید چاپهای مختلفی خورده. این کتاب یک رمان نسلی است به این معنا که سعی دارد دو نسل از جوانان طبقه متوسط ایرانی را به تصویر بکشد. این رمان از چند منظر قابل بررسی است. از منظر روایت و زبان با یک کار به نسبت شستهرفته با زبانی فراتر از سطح مبتذل و روزنامهای طرف هستیم. چرخشهای هنرمندانه در زاویه دید و حتی چرخش یک پاراگراف در میان راوی یک پاراگراف دانای کل و یک پاراگراف شخص اول باعث شده که رمان رمانی خوشخوان باشد. منظر دیگر شخصیتهای داستانند. از این نظر با یک کار به شدت سطح پایین طرفیم. اصلا معلوم نیست که این شخصیتها چه نسبتی با آدمهای واقعی دور و برمان دارند. اگرچه نویسنده سعی دارد فقط طبقه غیرسنتی جامعه را به تصویر بکشد ولی در همین هم موفق نیست و چه بسا این یک پدیده شایع در نویسندگان ایرانی است که بیشتر به توجه به طبقه متوسط بسنده میکنند و کاری به بقیه جامعه ندارند. گرههای ناگشوده داستانی رفتارهای غیرمنتظره اما ناموجه از شخصیتها کار را برای خواننده دشوار میکند. البته این مسأله ناگشوده بودن گرههای داستانی تا اواخر داستان جذاب است و باعث نشاندن خواننده میشود مخصوصا با زبان و روایت سطح بالا اما وقتی داستان تمام میشود و معلوم نمیشود که مثلا چرا و چگونه مادر سیمیندخت سیندخت سیمین سیما به آمریکا رفته و الهی دقیقا چه رابطهای با مادرش داشته یا فرح چرا خوابگاه نبوده و هزار چرای دیگر مخاطب را دچار دلزدگی میکند. البته ممکن است در گوشه دنجی از رمان اشارهای کوتاه به دلایل شده باشد ولی آنقدری کوتاه بوده که نتوانسته در دل روایت خودش را خوب جا کند. منظر دیگر توصیفات است. از این نظر با توصیفات ناهموزن مواجه هستیم. بعضی جاها سطح توصیفات خیلی بالا میرود و بعضی جاها که انگار نویسنده حوصله نداشته به جای نشان دادن مثلا عصبانیت شخصیت داستان به یک کلمه بسنده میکند. در جاهایی البته راوی شخص سوم خودش را تبدیل به دانای کل تام میکند و در دل شخصیتهای فرعی داستان میرود مثلا فلانی که فکر میکند که چشمهای آبیاش خیلی جذاب است. از کجا فهمید که این طوری فکر میکند. آخر آن که استفاده متواتر از واژه پرهیب در داستان آزاردهنده شده است.
در مجموع این رمان خواندنی است ولی نه ماندنی نه. احتمالا به خاطر زمان چاپ داستان ۱۳۷۸ و جو اجتماعی خاص آن دوران و البته شایعه درست یا نادرست توقیف موقت کتاب در سال ۱۳۸۷ باعث شده اقبال به این کتاب بالا برود. شاید خوب باشد در مقابل این رمان رمانی متأخر را نام ببرم: پاییز فصل آخر سال است نوشته نسیم مرعشی. کار مرعشی سطح زبانی بالای سناپور را ندارد ولی روایت یکدست و شستهرفته و شخصیتهای باورپذیرتری دارد. و این باعث شده است که کار مرعشی را هم منتقدان بپسندند جایزه جلال آل احمد و هم عامه و هم این که نویسنده بتواند با اولین رمانش جای پایش را در ادبیات فارسی سفت کند.
نیمهی غایب به آن خوبی که شنیده بودم نبود. تعریفهای زیاد از این کتاب به عنوان یکی از معدود نمونههای خوب رمان متاخر ایرانی انتظارم را بالا برده بود. البته خردهای به خوانندگان پیشنهاددهندهاش نمیگیرم. اغلبشان در همان دورههای چاپهای اول کتاب خوانده بودندش و میتوانم خودم را هم تصور کنم که اگر مثلا ده سال پیش این کتاب را میخواندم بهش چهار میدادم و نه سه. اما به هر حال سوژههایی که زمانی بکر به نظر میرسند با گذشت زمان فرسوده و نخنما میشوند و بسامد استفاده از آنها مخاطبشان را متوجه پرسشهای اساسیتری میکند که شاید در برخوردهای بیتکرار و دفعی مغفول بمانند. نتیجه آن که خواننده چون منی که توفیق مواجهه با اثر را در زمان متقضی نداشته گر چه حسرت به دل به دیده شک و به سنج عقل فردی و جمعی امروزینش با آن برخورد میکند و در نتیجه این سنجش به نظری احتمالا متفاوت با پیشینیانش میرسد.
نیمهی غایب پنج فصل دارد که همگی نامهای مراسم فلان دارند و این فلانها به ترتیب از این قرارند: تشییع خواستگاری قربان وصل و معارفه. اصلیترین وجه تمایز فصلها هم راوی آنهاست که هر بار معطوف به یکی از شخصیتهای اصلی رمان است. خلاصهی ماجرا نقل مکرر است و سهل الحصول. تاریخ روایتها هم فصل به فصل عوض میشود و به ادعای اعلان بالای هر فصل هر کدام در یک روز باقی میماند. مغز مدعای من معطوف به دو وجه است: روایت و ماجرا.
روایت در همه فصلها معطوف و منحصر به راوی آن فصل است و گاه گاه از سومشخص به اولشخص آمد و رفت میکند و یا تغییر فاصله میدهد. اما در منطق این حرکات مشکل هست. فصل اول که مال فرهاد است روایتی دارد که گاه حتی وسط یک پاراگراف از سومشخص به اولشخص میرود و برمیگردد. و سومشخصش هم به خودی خود آنقدر به فرهاد نزدیک است که عملا به هر عمقی از وجودش که اراده میکند پوستکنده و رک جلوی چشمش میآورد. من نتوانستم منطقی در این تغییر راویهای بیمقدمه پیدا کنم. در فصل چهارم هم که الهی شخصیت اصلی است راوی سومشخص است اما این بار با فاصلهای بیشتر از فصل فرهاد و تا انتها هم از این فاصله جلوتر نمیرود. مشکل اینجا برعکس است. راوی از الهی دور میشود و گاهی به جای سومشخص عملا کار راوی دانای کل را انجام میدهد و این میشود که به اقتضای روایتش خاطرات و اتفاقات گذشته را هم هر جا که لازم بداند روایت میکند و روایتش هم دقیقا شکل نقل خاطره دارد نه شکل مرور ذهنی اتفاقی که پیش از مرور هم بر مرورگرش روشن است که اگر اینجور بود میشد به حربهای این خصلت را به ذهن الهی راوی مرتبط کرد. اما نیست و طبیعتا سوالی که پیش میآورد این است که این راوی با این قدر قهار احضار هر چه باب میلش است و امکان توصیف و تشریح و توجیه هر چه میخواهد چرا زودتر دهان باز نمیکند اقلا در همان فصل. او که میداند دارد ذهن گنگ خوانندهای را روشن میکند چرا این طور مغشوش و آشفته ابهامات را رفع میکند و وقایع کلیدی گذشته را پیش میکشد و چرا این راوی همهچیزدان همه چیز را نمیگوید و آخر هم که فصلش تمام میشود هنوز کلی توضیح نداده و حرف نگفته برایش مانده
نکته دوم ماجرای رمان است. جدای از هندی بودن خط وقایع اصلی رمان که میتوانست هندی بماند و در عوض این همه همه چیز رمان نباشد شکل چینش این ماجرا و بستر وقوع آن مساله است. شما با آدمهایی عجیب طرفید که اتفاقی عجیب هم برایشان افتاده منظورم از عجیب عجیب از نوع جادویی یا فانتزی نیست. مادر و دختری که هم را گم میکنند و بعد از بیست و دو سال هم پیدا میکنند ماجرای عجیب و نامعمول این کتاب است. اما از این عجیب بودن دو طرفه ماجرا و شخصیتها سواستفاده شده. شخصیتهای رمان به نظر من بیشتر در حکم رانتی برای نویسنده هستند. تصور کنید عجیب بودن سیمیندخت ثریا و الهی دقیقا همان جور عجیب بودنی است که خیلی خوب و شیک به عجیب بودن واقعه اصلی بخورد و کار نویسنده را در نمایش برخوردهای پرتعداد انسانی آسان کند. و همین موضوع است که باعث میشود هر چه به پایان رمان نزدیکتر میشوم بیشتر از خودم بپرسم اینها چرا اینجوریاند چرا مثل آدم رفتار نمیکنند کل ماجرای فیضیان و سیمین به چه درد میخورد به کجا میرسد فرح که چه شهروز کی بود همه چهشان است و چرا دقیقا این طوری اند
از حق اما نباید گذشت. سناپور در ساخت رابطه پدر و فرزندی فصل اول بین فرهاد و پدر سالارش بسیار موفق است. و جالب این که همین رابطه و شخصیتهای درونش هم کلیشهاند اما کلیشههایی هستند که از کلیشه بودنشان تغذیه نمیشوند و همینجا توی خود کتاب باز از نو ساخته و باورپذیر میشوند. توصیفهای درخشان و تصویرهای بدیع توی کتاب کم نیستند و گر چه نه همه ولی بعضی از روابط آدمها با هم خیلی خوب ساخته شدهاند. از آن طرف زبان کتاب هم یکی از بخشهای آن است. باور کنید دیگر خجالت میکشم از پیش کشیدن این بحث. جدای از موفق یا ناموفق بودن نویسنده در کار با زبان که البته به نظر من بیشتر موفق بوده است تا ناموفق مشخص است که سناپور به زبان داستانش هم به عنوان یکی از عناصر مهم و تاثیرگذار و قابل دستکاری آن نگاه کرده و سعی کرده از آن برای انتقال آنچه میخواهد کمک بگیرد. و در این راه هم ابزار و توانایی لازم برای کار با زبانش که زبان مادریش هم هست! داشته. نمیدانم. فکر میکنم همان طور که شاید چیزهایی که به عنوان عیب گفتم در زمان خود کتاب به چشم نمیآمده این حسن هم در آن زمان چندان چشمگیر نبوده. آخر به نظر میرسد که هزار متاسفانه زمانی هم بوده در این مملکت که مردم فارسی زدن بلد بودهاند و نویسندهها دست کم مثل هر پیشهور دیگری میدانستهاند که باید به ابزار کارشان مسلط باشند. زمانی بوده که اینها بدیهی به حساب میآمده. .