Pick Up قهوه سرد آقای نویسنده Articulated By روزبه معین (Rouzbeh Moein) Distributed In Digital Version

on قهوه سرد آقای نویسنده

داشتم شاید یه سری جاهاش اون تیکه های معروفش نباید گفته می شد چون تو اون گفت و گو نمیگنجید یا نویسنده میتونست این کارگاه بازی رو بیشتر ادامه بده پایانش برام قابل حدس نبودهمین برام لذت بخشش کرد. لذت بردم. نمیدونم چی بگم واقعا. فقط اینو میدونم که ابتذال بدجوری ریشه دوونده تو
Pick Up قهوه سرد آقای نویسنده Articulated By روزبه معین (Rouzbeh Moein) Distributed In Digital Version
این مملکت. روزبه روز همه چی سطحی تر و سخیف تر داره میشه واقعا چی شد که این مملکت اینطوری به قهقهرا رفت

قهوه ی سرد آقای نویسنده به چاپ هفتاد و دوم رسید تعداد فالوعرهای داوود هزینه به ۱. ۲ ملیون نفر رسید و درهفته ۳۳ ملیون نفر از پروفایل و استوریهایش بازدید کرده اند.
عصرابتذال گاهی نویسنده ها و کتاب های محبوبم رو کنار گذاشته و سراغ یکی از رمان های پر فروشی می روم که به چاپ چندم رسیده است. .
این بار نوبت این کتاب ایرانی بود.
اثری که مطمئنا "رمان" نیست !
این متن مجموعه از حکایت های کوتاه یک صفحه ای است که ناگهان از دهان بازیگرانش بیرون می آید.
همان نوشته های که در فضای مجازی به چندین بار تکرار شده و شاید توجه افراد را به سوی این کتاب جلب کرده است.
نمی دانم این نوشته چطور به چاپ دوازدهم رسیده و کل این متن واقعا چه چیزی برای گفتن دارد
آیا با ما از عشق سخن می گوید یا حیات آرمانی کسی را که شغل نویسندگی دارد نشان می دهد
یا می خواهد بگوید دیوانه های دیوانه خانه دیوانه نیستند

بهر حال قهوه ی بی مزه این نویسنده برای من طعمی نداشت
پ ن: اگر این کتاب را خواندید و خوشتان آمد از حستان برایم بگویید
کتاب معمولی آقای نویسنده
با پایانی سورئال و غیر منطقی
اگر دنبال مطالعه رمان فارسی هستید کتاب های بهتر بسیاری هست لطفا سراغ اون ها برید, واقعا انسان متحیر میمونه که چی بگه!
یسری متن اینستاگرامی که به صورت ناشیانهای بهم چسبونده شده بود تا فقط بشه بهش گفت رمان.
یه تلاش بینتیجه برای گفتن دیالوگهای مثلا شاهکار و حرفای قشنگ که بشه ازش تیکه کتاب دراورد. نویسنده کار بسیاری هوشمندانه ای انجام داد که قبل از چاپ چند پاراگراف زیبا از کتاب رو پخش کرد.
اما خب خود کتاب هیچ ارزش ادبی نداشت به طرز عجیب و ناشیانه ای نویسنده در متن کتاب سعی میکرد کتابهای دیگه اش رو تبلیغ کنه
داستان بسیار کلیشه ای و هندی بود جوری که مثلا آخر داستان غم انگیز بود ولی انقدر ضعیف بود که آدم رو به خنده وامیداشت.
اصلا ارزش خرید و خواندن نداشت
یک کلام "فاجعه"
اگه نويسنده ازين ورا رد ميشه بايد بگم اگر شما متن تلگرام و كپشن اينستاگرامت تو كانالا ميچرخه و لايك ميخوره به معني اين نيست كه نويسنده اي. !!!!
اسير شديم معمولا کتاب هایی که شخصیت اصلی شان یک نویسندست بهنگام توصیف شخصیت دچار نوعی به اصطلاح خودارضایی میشن مقوله ای که این کتاب به اوج رسونده. هر بار شخصیت آرمان در مورد اهمیت و سختی های نویسنده بودن سخنرانی میکرد حس می کردم نویسنده داره کارت های صد آفرین خودشو امضا میکنه.
جدای از این خصوصیت سبک نوشتاری داستان سبک کسی بود که کتاب و یا شاید دقیقتر بشه گفت فیلمنامه ترجمه شده زیاد خوانده و سعی دارد کاملا از آنها تقلید کند تقریبا هیچ بویی از ایرانی بودن نویسنده در این داستان و در سبک نوشتاری آن دیده نمیشد.
گفتم فیلمنامه چرا که توصیف های متن بیشتر به سبک کلی توصیف فیلمنامه بودن استفاده بیش از حد از "ناگهانی" و به نوعی صرفا روایت وقایع به جای توضیح و ترسیم آنها. در یک جای داستان ما حتی به سبک فیلم ها تنها یک سمت مکالمه ی تلفنی را متوجه می شویم در حالی که نحوه ی کتابی نوشتن این وقایع نوشتن مکالمه است نه چیزی که بیننده می شنود. در میان این توصیف ها هم نویسنده تعدادی سخن به اعتقاد خود حکیمانه برای خیلی دیپ و متفکر جلوه کردن جاسازی کرده که هیچ کدوم به هیچ چیزی ربطی ندارند.
به صورت کلی کتاب قهوه ی سرد آقای نویسنده یک کتاب فوق العاده ضعیف است که علی رغم اعتقاد شخصیت اصلی کتاب به اینکه یک پایان بد از پایان نیافتن داستان هم بدتره پایان بسیار مسخره ای نیز دارد. اصلا خواندن این کتاب پیشنهاد نمی شود.
بهم گفت: تا حالا شكار رفتي گفتم: نه گفت: من قبلا ميرفتم ولي ديگه نميرم آخرين باري كه شكار رفتم شكار گوزن بود خيلي گشتم يه گوزن پيدا كردم. من بهش شليك كردم درست زدم به پاش وقتي رسيدم بالاي سرش هنوز جون داشت نفس ميكشيد و با چشمهاش التماس ميكرد زيباييش مسخم كرده بود حس كردم كه ميتونه دوست خوبي واسهم باشه ميتونستم نزديك خونه يه جاي دنج واسهش درست كنم. اما خوب كه فكر كردم فهميدم كه اينجوري اون گوزن واسه هميشه لنگ ميزنه و و هر وقت من رو ببينه ياد بلايي ميافته كه سرش آوردم از نگاهش فهميدم بزرگترين لطفي كه ميتونم در حقش بكنم اينه كه يه گلوله صاف تو قلبش شليك كنم. بعدش گفت: تو هيچوقت نميتوني با كسي كه بدجور زخيمش كردي دوست باشي. .