
Title | : | کافه رنسانس |
Author | : | |
Rating | : | |
ISBN | : | - |
Language | : | Persian |
Format Type | : | Kindle , Hardcover , Paperback , Audiobook & More |
Number of Pages | : | 110 |
Publication | : | First published January 1, 1997 |
کافه رنسانس Reviews
-
کافه رنسانس، ساسان قهرمان، پی.دی.اف
-
چرا که ما "با خاطراتمان زنده ایم"... "فرقی نمی کند که مال خود ما باشد یا دیگری." از فصل ٧ کتاب
-
دنیایی پر از شخصیتهای تودرتو، ترکیبی از نویسنده و خواننده و شخصیت داستانی... چیزی متناقض و در عین حال سازگار مانند آبجو و تکیلا
-
وقتی داشتم می خواندمش گاهی حس میکردم دارم وبلاگ یک ایرانی مهاجر را میخوانم. موضوع قصه دقیقن همین قدر امروزی و نوع روایت همین قدر آشنا بود برایم. و شاید همین آشنایی هم زیاد برایم جالب نبود. شاید این رمان را سه سال قبل می خواندم می گفتم محشر است و چقدر حرف دارد توی خودش و ...اما الان توی این سطح زندگیم با این دیدگاهم به زندگی و اطلاعم از زندگی مهاجران و دغدغه های ذهنی شان،قصه خیلی جاها نه تنها برایم جذابیتی نداشت بلکه به نظرم تکرار بدیهیات و اینها می رسید. به نظرم می رسید خب که چه؟ الان همه ی اینها را می دانیم که مهاجرت درد دارد و حس بی ریشه گی دارد انسان و جامعه ی ما جامعه ی مردسالار است و....اما خب بعدش؟ اینها را که می دانستم برای چه تکرارشان را بخوانم؟ البته مطمئنا این اشکال از نویسنده نیست.شاید اصلن کار نویسنده انتقال همین حس هاست و بس و جواب را باید کس دیگری پیدا کند.نمی دانم. برای منی که همه ی اینها را قبلن خوانده ام آنهم از روایت مستند ��ندگی افراد،این طرز قصه گویی و حرف زدن از این نوع دغدغه ها جذابیتی نداشت.اما با وجود همه ی اینها کتاب یک جاهایی به طرز استادانه عواطف آدمی را تجزیه تحلیل می کند و ریشه اساسی تمام آنچه عشق یا دوست داشتن نامیده میشود را نشانه می رود.این ویژگی اش را دوست داشتم چون عمیق و بکر و تازه بود برایم.
-
اگر تشنگی زور بیاورد یا هوس کشیدن سیگار به کله آدم بزند میشود بلند شد، روی لبه تخت نشست و سیگاری آتش زد. میشود لیوانی آب سرکشید و تلوزیون را روشن کرد و لحظه به لحظه کانال به کانال از جایی به جای دیگر رفت و در هیچ جا نبود. میشود شلوار و ژاکتی به تن کرد و به خیابان رفت.
-
کتاب خوبی بود ؛ بسیار خوب که در دسته ادبیات مهاجرت جایگاه خوبی دارد......
-
«ستاره میخواست همهچیز را فراموش کند. ولی من نمیخواهم. برای همین مینویسم؛ مینویسم تا فراموش تا فراموش نکنم.»
«حالا فقط میخواهم تنها باشم و بهیاد بیاورم و بنویسم.»