Catch دلواپس شادمانی تو هستم Generated By Kahlil Gibran File

شادمانی تو هستم: گزینه نامه های عاشقانه خلیل جبران و ماری هاسکل
جبران خلیل جبران ماری هاسکل مجید روشنگر مترجم It was a quick and enjoyable read but it felt a bit outdated for my taste but I liked it still, هنگامی که من

در شهری بزرگ

گم گشته و غریبم

میخواهم در اطاق های گوناگون بخوابم

در خیابان های گمنام گام بردارم

و عابران گمنام را تماشا کنم

من دوست دارم که مسافری تنها باشم کتاب ابتدا سال شماری دارد از زندگی کوتاه جبران
Catch دلواپس شادمانی تو هستم Generated By Kahlil Gibran File
خلیل جبران که در آن می فهمیم هم جبران درست است و هم جبران! و جبران به علت یک اشتباه نام او شده است بعد گزیده ی نامه ها شروع می شود که مترجم آن ها را تقطیع کرده تا حالت شعرگونه پیدا کنند و در نهایت هم فصلی در مورد مرگ خلیل جبران و ماری هاسکل,
متن گزینه نامه ها در کل قشنگ و قابل قبول اند اما مشکل هایی هم دارند. مثلن یکی این که بدون ترتیب تاریخ اند و سالبل از سالآمده است. این البته اشکالی ندارد به شرط آن که برخی ارجاع های زمانی و مکانی در کار نبود. ما یا باید تکه هایی پراکنده را بخوانیم که به میل مترجم مرتب شده اند و نشان دهنده ی روند مورد نظر او بوده اند یا روند تاریخی نامه ها را بخوانیم برای فهمیدن تکه ای از زندگی خلیل جبران و ماری هاسکل. اما کتاب متاسفانه چیزی بین این دو است و هیچ کدام هم نیست!
البته نمی دانم این کتاب ترجمه ای است از یک گزیده نامه های انگلیسی یا مترجم خودش دست به گزیده کردن زده است. چون در کتابنامه ی کتابخانه ی ملی نام انگلیسی کتاب هم آمده است اما چنین کتابی را نتوانستم در گودریدز پیدا کنم.
ضمن آن که این گزیده ها گاهی شعارزده اند مانند: ص: دانش/ زندگی است/ با بال هایش و گاهی به شدت معمولی و کم مایه مانند: ص: دو بوسه برای دست های تو/ و دو بوسه برای چشمانت و در این میانه تکه های خوبی هم هستند که گاهی حرف های کلی زیبا زده اند در استاتوس ها آورده ام و گاهی حرف های معمولی زیبا مانند ص. این ها اگر حفظ می شدند و آن دو حالت شعارزده و کم مایه حذف می شدند کتاب بهتر می شد.
در حاشیه هم باید بگویم من آخرش هم از روابط بین ماری هاسکل و خلیل جبران سر در نیاوردم. بالاخره ازدواج کردند رابطه داشتند از کی تا کی بعد ماری هاسکل همزمان با رابطه اش ازدواج مجدد کرد نفهمیدم چی شد! دغدغه های کمی خاله زنکی! I was at my school library, read it in less thanminutes probably, I was feeling kind of lonely and just wanted to kill my time during recess, It was sweet to say the least, quite a bit dated, but it was wholesome and you could notice how much this pair loved each other.
Thèse quotations mean the world to me as they were once read to me by a late loved one, The universal yet kind and gentle nature of the language used enhances the impact of each word on the reader, WhattoLove is a  fundamental human problem,   And if we have this solution Love what may Be we see that this is the way Reality loves and that there is no other loving that lasts or understands.
 
Mary Haskells Letter. February,.


I would say
lets quiet the mind for a while and put our hearts in charge,wouldnt it be a lot easier then to thinkto love
wouldnt earth be a nicer place to live on اولین کتاب ۲۰۲۳ که در واقع ۸۰درصدش ۲۰۲۲ خونده شد.

واقعا دوستش داشتم آخرش بغضی شدم. تا نیمه های کتاب مطالب عمومی و زیبایی داشت در قالب نکات زندگیاما نیمهی پایانی بیشتر بر میگشت روی عنوام کتاب! دلواپس شادمانی تو هستم گزینهای است از نامههای جبران خلیل جبران و ماری هاسکل به یکدیگر. کتابی در قطع جیبی منتشر شده که شاید بیشتر به درد هدیه دادن بخورد تا مطالعه. البته صفحات کتاب با نقاشیهای مینیمالیستیای مزین شدهاند و عبارتها نیز به صورت پلکانی شبیه دفتر شعر قرار گرفتهاند که حس بهتری را منتقل میکند. ولی بازهم به نظر من اگر کل نامهها و یادداشتها درکتاب گنجانده میشد درک بهتری از روابط این دو عاشق و معشوق میداشتیم نه صرفا جملات قصاری دربارهی زندگی و دوست داشتن

زندگانی تنها چیزی است که اهمیت دارد
نه شادمانی و نه رنج و نه غم و شادی.
تنفر همانقدر خوب است که عشق و دشمن همانقدر خوب است که دوست. برای خودت زندگی کن زندگانی را به آن سان که خود میخواهی زندگی کن.
و از این رهگذر است که تو
وفادارترین انسان خواهی بود.
من هر روز تغییر میکنم
و در هشتادسالگی هم همچنان تجربه میآموزم و تغییر میکنم.
کارهایی را که به انجام رساندهام
دیگر به من ربطی ندارد دیگر گذشته است.
من برای زندگی هنوز نقدینههای بسیاری در اختیار دارم. مارى شايد بهار در اين زندگانى نيست. اين زندگانى شايد چيزى جز زمستان نيست. .
.
.
.
تو بيش از آنچه من قادر به گفتن باشم
به من گوش مى دهى
تو ضمير آگاه را مى شنوى
تو با من به جاهايى مى روى كه
كلمات من قادر به بردن تو به آنجاها نيستند, .
.
.
خيلى لطيف و زيبا بود. . گزينه ى نامه هاى جبران خليل جبران و مارى هاسكل به يكديگر. . خواندنش واقعا لذت بخش بود