Acquire Today The Garnet Bracelet, And Other Stories Originated By Aleksandr Kuprin Issued As Pamphlet

on The Garnet Bracelet, and Other Stories

:
Uneven collection of stories, Kuprin also wrote Yama: The Pit about prostitution, He was willing to tackle scandalous topics, but also wrote about the supernatural and his interests, which included flying, His most famous story is The Duel, not included in this collection, He was schooled in military institutes, but left the service at ageand spent the rest of his life hustling to make a living as a journalist and author.
After several years in the southwest, he moved to St Petersburg and moved in literary circles Bunin, Gorky, Chekhov, etc, While he supported the Potemkin sailors in, he was less enthusiastic about the Bolshvik revolution and ended up living abroad, However, he turned to alcohol and did no more significant writing,

These tales include some about intense love, both requited Solomon and Sulamyth and unrequited the title story, Others are quite different: a version of the Faust story, a sketch of circus people, an afternoon at the bullfights, The descriptions are lush, but veer over the top at times, I thought the Faustian and bull fight tales the most effective, but none of them made me want to read more Kuprin, No doesnt mean its terrible, just that I am not motivated to rate it, کتاب خیلی خوب و خیلی قشنگی بود و از اون کتاب هایی بود که ارزش خوندن داشت و حتی چند بار دیگه داره!از اون کتابایی بود که میشد توش محو شد!!
ولی خوب من نشدم!!شاید تجربه ی کتاب خوندن زیاد هست! ۱۴۰۱/۷/۱۷
مهرماه::
معرفی نویسنده
آلکساندر ایوانوویچ کوپرین به روسی: Александр Иванович Куприн ۷ سپتامبر ۱۸۷۰۲۵ اوت ۱۹۳۸ نویسنده خلبان کاشف و ماجراجوی روس بود. او بیشتر داستان کوتاه در سبکهای طبیعتگرایی و واقعگرایی مینوشت.
وی معاصر تولستوی و چخوف بود و ماکسیم گورکی استعداد ادبی او را میستود. کوپرین با بلشویسم مخالفت داشت و ۱۷ سال از زندگی خود را خارج از روسیه و در پاریس گذراند. وی فرزند یک شاهدخت تاتار بود که مانند دیگر اشراف روسیه بیشتر اموال خود را در سده ۱۹ از دست دادهبودند.


معرفی کتاب

النگوی یاقوت سرخ ماجرای شاهزادهخانمی را روایت میکند که در یکی از روزهای پاییزی و در جشنی که بهمناسبت نامگذاری او برگزار شده نامهای دریافت میکند که شامل النگوی سرخ و یک نامهاست که گویا از عاشقی ناشناس ارسال شدهاست, . .

هر کسی یک جوری میترسد فقط یکی دست و پایش را گم میکند و دیگری بر خودش مسلط میشود. متوجه میشوی ترس همان ترس باقی میماند ولی بعضی در نتیجه کسب تجربه روز به روز بیشتر بر ترسشان مسلط میشوند. برای همین است که قهرمانها پیدا میشوند. بله به همین سادگی.

من به این باور رسیدهام که مردم این زمانه دیگر عشق واقعی را فراموش کردهاند. من که یک همچین عشقی را سراغ ندارم. البته دوره ما هم خبری نبود!

چیزی را فهمیدم و به خودم گفتم: من دوستش دارم چون در دنیا هیچ چیزی شبیه به او نیست یعنی بیهمتاست و هیچچیز و هیچکس بهتر از بیهمتایی نیست. I just read The Bracelet of Garnets for a group read, Unrequited love, melancholy and suicide, Could've been an emo song, But really, it's interesting at the end, I enjoyed it. چند نکته در مورد این کتاب و حواشی آن
کتاب را به سختی یافتم. متاسفانه نشر هرمس تمایلی به تجدید چاپ این سری کتب نداشت.
چهار جلد از آن را در کتابفروشی دیدم و همه را همراه چندتایی دیگر گرفتم.


باز هم ترجمه های زیبای حمیدرضا آتش برآب همراه مقدمه هایش و نقدهایش در کتاب هایی که ترجمه می کند. خوشبختانه آنقدر روی کارش و انتخاب واژه ها وسواس دارد که دیدن اسمش روی جلد کتاب کافیست تا کتاب را انتخاب کنی.


در مورد خود کتاب باید خلاصه مرد و گفت داستان یک عشق کلاسیک و عمیق که به انتها نمی رسد یا شاید هم می رسد و جاودانه می شود.

ازمتن کتاب

و در همان لحظه نخست که او را می بینی چیزی
Acquire Today The Garnet Bracelet, And Other Stories Originated By Aleksandr Kuprin Issued As Pamphlet
را می فهمی و به خود می گویی:
من دوستش دارم چون در دنیا هیچ چیز شبیه او نیست,
و این که هیچ چیزی شبیه او نیست یعنی بی همتاست و هیچ چیز و هیچ کس بهتر از بی همتایی نیست. پس نه حیوان و نه گیاه نه ستاره و نه انسانی که از و بهتر و مهربانتر باشد نیست. و در او انگار تمام زیباییهای جهان تحقق یافته است . و متبرک باد نام تو انسان!

النگوی یاقوت
الکساندر کوپرین
ترجمه:حمیدرضا آتش برآب

شب سال جدید ۹۹
I've heard enough of "read it!", I read it and, you know, nothing, . . This is a nice, simple story with tragedy at the end, Love is immortal topic for all literature geners, Maybe because I am sophisticated enough with loveline in other books I feel a bit disappointed,
As for me, it is not a part of "mustread" list but it is a good experience of contemplation of human soul, یک داستان خیلی رمانتیک. البته جنبه های رمانتیک داستان به صورت مستتر مطرح میشن. یعنی راوی با بیان غیر مستقیم نشون میده که یک همچین عشق پرشوری در دنیا هست.
نکته: در انتهای داستان مانور اصلی نامه روی سونات شماره دو از بتهون هست. شاید برای کسایی که با موسیقی کلاسیک آشنایی دارن این موضوع مهم و جالب باشه اما من چیزی دستگیرم نشد راستش : در آغاز کتاب میخوانیم:
آدمها عشق را به شب کشانیدند به همانگونه که جنایت و دزدی را!

النگوی یاقوت
الکساندر کوپرین
پان ژلتکوفپیش از مرگبهمن گفت:اگر زد و مردم و خانمی سراغم را گرفتبگویید یکی از بهترین کارهای بتهوون, . .
منظور نویسنده این اثر عجیب بتهوون هست
OP., No. Largo Appassionato

چند بخش جالب کتاب
میدانی وقتی موج به ساحل میخوردآب چه بویی میدهدبوی گل اسپرکفکر کن!

جدایی برای عشق چون باد است برای آتش :
عشق کوچک را خاموش می کند اما
عشق بزرگ را
شعله ورتر, . .

نقد پایان کتاب تحت عنوان کوپرین من بسیار روشنگر هستچه به لحاظ زندگینامه کوپرین و زنانه اشچه به لحاظ بخش ادبی و هنری زندگی وی. :از کتاب

ولی می توانی توضیح بدهی که اغلب ازدواجها چرا صورت می گیرد
بیا دخترها را در نظر بگیریم
بیشترشان وقتی دوست هاشان شوهر میکنند خجالت میکشند بی شوهر بمانند. خوب برایشان سخت است سربار خانواده باشند. دلشان می خواهد برای خودشان خانمی کنند و مستقل باشند علاوه بر اینها نیاز طبیعی مادر شدن و این که برای خودشان خانه و زندگی ای دست و پا کنند هم هست

در عوض انگیزه مردها چیز دیگری است
اول این که طرف از زندگی مجردی خسته می شود از آن نامرتبی خانه و زندگی از این که هر روز خدا توی کافه ها ناهار بخورد از کثیفی و ته سیگار و لباس زیر و ملافه های چرک و پاره پوره کلافه از قرضها و رفقای بی چشم و رو و تا دلت بخواهد از این جنس موارد
دوم این که احساس می کند زندگی خانوادگی پرفایده تر و سالمتر و اقتصادی تر است
سوم این که آدم فکر می کند که حالا صاحب بچه هایی می شوی و خودت هم که از دنیا بروی قسمتی از تو توی این دنیا باقی می ماند و به حیات ادامه می دهد, . . چه میدانم یک جور توهم جاودانگی
و چهارم این که درست مثل ماجرایی که سر من آمد: این که حالت معصوم طرف وسوسه ات کند و اسیر شوی. مواردی هم هست که چشم طمع به جهیزیه و این حرفها دارند. خوب پس یکی به من بگوید در این بین عشق کجاست آن عشق بی طمع و بی دریغ و فداکارانه همان عشقی که می گویند به قدرت مرگ است متوجه منظورم هستی عشقی را می گویم که برای رسیدن به آن دست به هر کاری میزنی زندگی ات را نثارش میکنی
.