Start Reading نوروز فقط در کابل باصفاست Envisioned By محمدآصف سلطانزاده Released As Bound Copy
گم میشويم آصف که چاپ شد نام او بيشتر بر زبانها افتاد تحولات افغانستان که جهانی شد سلطانزاده نيز از گمنامی برآمد خصوصا که بنياد گلشيری جايزه کتاب اول يک نويسنده را به او داد محمد آصف سلطانزاده از نويسندگان افغاني مهاجرفعلا در دانمارك زندگي ميكند است كه گمان ميكنم تا به امروز سه مجموعه داستان به چاپ رسانده است و اين كتاب دومين مجموعه داستان اين نويسنده است. سيزده داستان كوتاهي كه اين مجموعه را تشكيل ميدهند به مراتب نسبت به كتاب قبلي وي كه توسط هوشنگ گلشيري و با نام در گريز گم ميشويم چاپ شد در ردهي ضعيفتري قرار ميگيرد اما براي من كه به ادبيات افغانستان علاقه دارم خواندن اين داستانها و دنياي خاص و وحشتآميز و غير قابل اتكايي كه در اين داستانها توصيف ميشود و در عين حال تلاشي كه شخصيتهاي اين داستانها براي بقاء زندگي خود انجام ميدهند جالب و قابل ستايش است
ديگر اينكه فايل خوانش داستان نوروز فقط در كابل باصفاست با صداي خود نويسنده به صورت انحصاري در گروه دانلود كتابهاي ناياب گذاشتهام و ميتوانيد اين داستان را با صداي نويسندهاش بشنويد
نويسنده يی که به زبان يک ملت می نويسد به فرهنگ وپيشينه ی آن ملت چيزی می افزايد که در تاريخ آن ملت می ماند. ملت ها و دولت هايی که فرهنگ و زبانشان در نزد آنان ارزش دارد و پيش از آن که به بقای خود بينديشند به بقای زبان و فرهنگشان می انديشند برای نويسنده يی که توليد فرهنگ در خانه ی زبان آنان می کنند ارزش و جايگاه خاصی در نظر می گيرند اما در کشور ما مثل اين که برای انديشمند و نويسنده يی که کلماتش افزوده هايی بر پيشينه ی فرهنگ و زبان فارسی است کمتر ارزشی قايل هستند حرف و حديث در مورد نويسنددگان ايرانی بماند که تکرار گفته های هميشگی است در اين ميان امروز وقتی کتاب تازه چاپ شده ی آصف سلطان زاده را ورق می زدم و چشمم به مقدمه ی نويسنده اش افتاد ديگر يادم رفت که به سبک و سياق جديد آصف فکر کنم. آصف با مجموعه قصه ی نخست خود با نام در گريز گم می شويم نويد نويسنده يی خوش آتيه را داد که بر غنای زبان فارسی خواهد افزود و اين گمان آن چنان گزافی نيست که زنده ياد هوشنگ گلشيری بر آن واقف بود و آصف را تشويق به نوشتن کرد و تا زنده بود آصف دل و دماغ ديگری داشت. آصف هم نويسنده يی زبر دست و توانا و سخت کوش بود و هم کارگری که با تخم چشمش خياطی می کرد تا اگر سويی ماند بگذارد برای نوشتن و به همين خشنود بود. خبر رفتن آصف از ايران زمزمه يی بود که چندی پس
از رفتنش با او محو شد و حالا با انتشار کتاب جديدش با عنوان نوروز فقط در کابل با صفاست آن زمزمه را باز به ياد مان می آورد. آن جوان نجيب و کم ادعای افغان در مقدمه ی کتابش گله دارد از روزگار و نه از کس ودولت خاص. درد دل او غمی را در سينه انبان می کند که مگر نمی شد از راهی و تلاشی آصف را در خانه يی که اعتراف می کند آن را سخت دوست دارد نگه داشت. آصف می نويسد که نيمی از عمر خود را در ايران سپری کرده و ايران را دوست دارد و آرزوی ماندن در آن را داشته اما مجبور به ترک ايران شده چرا که افغان ها را از ايران اخراج می کنند. در واقع با غفلت ما آصف از خانه يی که به زبان مردمانش توليد فرهنگ می کرده است اخراج شده است. من از خودم می پرسم که اگر آصف ديگر به زبان فارسی ننويسد يک نوينسده را از دست نداده ايم مگر وبعد خنده ام می گيرد از تصوراتم که نويسنده های توانايمان در آن سوی مرزها دشمن محسوب می شوند.
sitelink farda. org/articles/zafzal
ضیاء افضلی محمد آصف سلطان زاده یکی از نویسندگان کشور افغانستان است که به دلیل حضور طولانی مدتاش در ایران وحشر و نشر با بسیاری از نویسندگان و منتقدان کشورمان تا حدودی به زیر و بم ادبیات داستانی به معنای اصیل آن دست یافته استمحمد آصف سلطان زاده را میتوان بعد از نویسندگان موثری چون رهنورد زریاب احمد شاه فرزان و سپوژمی زریاب به دلیل احاطه بر حوزه ادبیات داستانی و نگاه منتقدانه به عنصر جنگ یکی از نویسندگان خوب کشور افغانستان معرفی کرد نویسندهای که عمده تلاشش را در اثبات یک نظرگاه متمرکز کرده و تا حدودی هم موفق شده است. .