Get قاب‌های خالی Fabricated By فهیم عطار Formatted As Paperback

on قاب‌های خالی

غیرقابل پیشبینی
کمی رویه داستان خستهکننده بود
اما ربط دادن زیبای اتفاقات به یکدیگر داستان را بسیار جذاب کرده بود.
هر چند که نوشتههای کوتاه جناب عطار در کانالش از متن کتاب به مراتب خواندنی تر هستند. کتابی بود با داستانی تلخ اما با توصیفاتی زیبا. روایت همزمان چند داستان در زمان ها و مکان ها و مختلف و طریقه اشاره غیر مستقیم به تغییر زمان ها برای من جذاب بود و جذاب تر از اون توصیفاتی بسیار دلنشین که فهمیم عطار در آن استاد است. اما آوردن چندین و چند باره عدد نه تکرار مکرر مدیر الدنگ و بسیاری از توصیفاتی که بارها و به کرات تکرار شده بودند از جذابیت داستان کم میکرد و تاکید بر اینکه همه اتفاقات به صورتی مثلا اتفاقی با هم همپوشانی داشتند هم برای من خوشایند نبود. چرا همه کاراکترها و داستان ها باید به هم میرسیدند چرا پدر ترنج دقیقا همانی بود که پدر شهاب در روزنامه خوانده بود. چرااا از داستان هایی بود که آدم یه غروب جمعه شروع کنه خوندنباهاش همراه بشه تا تموم بشه و دل تنگی جمعه اش رو پیود بده به داستان.
مثل دل نوشته های فهیم عطار بودانگار که یکی داره برات خاطره تعریف میکنه
و خوب هم تعریف شده بود.
ولی خب نقدهایی به کتاب وارد هست و الان نمیدونم کتاب دیگه اش رو میخونم یا نهدر کل همون It's okay که ۲ ستاره گودریدز میگه. متاسفانه کتاب ضعیفی بود خصوصا پایانبندی اما بخشهای کوتاه قشنگی داشت شبیه اینستاگرامنویسیهای خود آقای عطار که از خودنشون همیشه لذت بردم.
فکر میکنم فهیم عطار اگر روی جستارنویسی کار کنه خیلی موفقتر باشه.
.
پرسید: چرا مهندس شدی و نرفتی نقاش بشی
نقاشی شکم آدم رو سیر نمیکنه. خواستم هم نقاش بشم هم مهندس. واسه دلم نقاشی کنم واسه شکمم مهندسی.
گفت: اینطوری که نمیشه از اینجا رونده از اونجا مونده. نه شکمت سیر میشه نه دلت. آخر سر هم باید یکیشون رو قربونی کنی شاید هم هردوشون رو!
راست میگفت: نه مهندس شدم نه نقاش. فقط شدم یک فارغالتحصیل مهندسی که نقاشی را دوست داشت.
گفتم: توچی تو میخواستی چهکاره شی
گفت: من من میخواستم عکاس بشم حالا هم شدم. از همون اول دلم رو انتخاب کردم. شکمم هم یه جوری سیر میشه. مطلب حاوی اسپویلر است. حواستان باشد!!
کتاب به لحاظ تکنیکی خوب بود ولی به لحاظ تاکتیکی نه. یعنی اینکه نویسنده در بازی با روایت ها و پیش بردن همزمان چندین ماجرا از گذشته و حال و ذره ذره روشن کردن ماجرا خوب عمل کرده ولی خود روایت به نظر من ایرانی بودن ازش میباره. ماجرای عشقی و تجاوز که سوژه های تکراری داستان های ایرانیه در این کتاب هم تکرار شده. عشق در نگاه اول انگار جزء لاینفک داستان های ایرانیه. ماجرا خوب به پیش میره و به سرانجام میرسه و روایت ماجرا روان و شنیدنی هست اما اینهمه چفت و بست بودن همه چیز با هم به نظرم از جذابیت ماجرا کم میکند. اینکه ساختمان شماره نه چطور سلسله وار به خیلی چیزها مربوط است یا اینکه عدل عکاس پدر خلبان ترنج عدل همان پدر پونه است و اینجور مکمل بودن ها که کم هم نیست در این کتاب به نظر من بعد مصنوعی و غیرواقعی بودن به داستان میدهد چون مگر در زندگی واقعی چقدر احتمال دارد که تمام جزئیات زندگی آدم های یک ماجرا انقدر دقیق با هم منطبق باشد از من میپرسید میگم خیلی خیلی کم.
یه کتاب که خیلی روان نوشته شده.
واقعا عالی بود معمولا کتاب رو نصفه نیمه رها نمیکنم وای واقعا سخت بود شنیدنش حال بهمزن بود نتونستم از فایل ۴به بعد رو دیگه گوش کنم یک ستاره هم زیاده براش که به کتاب نمیدم به صدای گوینده میدم که حداقل اون صداش خوب بود و رو اعصاب نبود مثل داستان. داستان بدی نبود اما تکرار بعضی کلمات و جملات و تاکید نویسنده روی اون ها کمی توی ذوق می زد.
پایان تلخ داستان هم ناراحت کننده بود. صد صفحه اول کتاب به زور خودم رو میکشوندم تا جلو برم ولی تقریبا از اونجا به بعد داستان کشش بیشتری پیدا کرد و گرههای داستانی بیشتر شد دلم میخواست ته کتاب جور دیگهای تموم بشه نه الزاما با پایان خوش ولی ته کتاب خیلی غمگین بود.

به هم رسیدن کاراکترهای داستان و تغییر زمان خیلی نرم و جالب بود چسبید کاشکی فهیم عطار با نوشتن کتاب و داستان و رمان گند نزند به خودش و فقط و فقط کانالش را بنویسد. هر کسی وبلاگ و کانال قشنگ می نویسد لزوما داستان نویس و رمان نویس نیست. صوتی شنیدم
از نشر ماه آوا
چقدر هم لذت بردم
در کلمه نمیگنجه
باید چشم هام رو موقع شنیدن میدیدید تا لذت روو از ته اون بخونید ۹۷/۰۲/۱۲
شماره ۳۷
قابهای خالی اثر فهیم عطار,
.
رمانی غمانگیز درباره سرگذشت ازدستدادن دلبستگیها. کسانی را که دوست داری اما از دستشان میدهی.
کلیت ماجرای داستان منو اول یاد فیلم آکواریوم انداخت و دوم یاد کتاب صدسال تنهایی میفتادم.
چون شبیه فیلم گوشهای از داستان در ترکیه و سروکله زدن
Get قاب‌های خالی Fabricated By فهیم عطار Formatted As Paperback
با آدمهای ناجور و بیرحم اتفاق میفته.
و شبیه کتاب صدسالتنهایی اتفاقات برای راوی در حال تکرار شدن هستند از جمله تکرار عدد ۹ در کل داستان.
مدل رمان از نوع جابجایی بین زمانهاست اما نظم و ترتیب پیشروی خودش رو هم داره به طوری که از همون ابتدا اصلا خواننده رو سردرگم نمیکنه.
همزمان که در لحظه حال براش اتفاقی میفته بلافاصله مشابهش رو در گذشته مرور میکنه و این روند تا آخر ادامه داره.
.
خیلی غم داره کلمات و جملاتش جوری که حسش به من منتقل میشد.
چیزی که ازش یاد گرفتم این بود که آدما باید یاد بگیرن زندگیشون و انتخابهاشون دست خودشون باشه نه اینکه مطابق خواست و مورد انتخاب دیگران قرار بگیره. این کتاب تاییدیست بر این که هرکس متنهای خوبی مینویسه لزوما نمیتونه کتاب خوبی بنویسه. :

توصیفهای داستان خوب و قوی بود. ولی فقط همین. خیلی تلخ تموم شد توصیفات قشنگی داشت. خیلی یاد تماما مخصوص عباس معروفی افتادم. به سختی شنیدن بیست دقیقهاش را تحمل و بعد هم کتاب را رها کردم. پایان کتاب را دوست داشتم. کلش را نه چندان خيلي كتاب عجيبي بود با فهیم عطار و قلم شیوایش از کانال تلگرام وی آشنا شدم و مدت ها نوشته های کانالش را مطالعه می کردمو سپس به کتاب قاب های خالی وی روی آوردم و چه تجربه ی یک روزه ی شیرین و دلنشینی بود خواندن کتابش. خط داستانی سیال و پایان تلخ و شیرینشتجربه ای به یاد ماندنی برایم رقم زد. فهیم عطار نویسنده خوبی است آنقدر خوب که نوشته های دلنشینش دست به دست میچرخد. آنقدر خوب که از نوشتن احساساتش ابایی ندارد. داستانش داستان احساساتی است که سرریز میکنند. داستان روایت سیال دارد قصهی پرکشش دارد و همین برای داستان خوب بودن کافی است. من به قابهای خالی پناه آورده بودم. از شر کتابی که دوستش نداشتم و خودم را به زور تا صفحهی سی و چند آن کشانده بودم. دلم یک کتاب خوشخوان با نثر دلنشین و لحن صمیمی میخواست. این یکی زود نشان داد که اولین خواستهام را برآورده میکند. پیش از آن دنبالکنندهی اینستاگرام نویسنده نبودم و شناختی از نوشتههایش نداشتم. برای همین به نظرات خوانندهها در اینجا سرک کشیدم و طبق آن خودم را برای پایانی تلخ و ناخوشایند آماده کردم. سعی کردم زیاد به آدمهای قصه دل نبندم که کامم تلخ نشود. اما میانهی قصه نخ دلم بیهوا از دستم رها شد و به ترنج رسید. گرچه گاهی از اصطلاحات تکراری به ستوه می آمدم و لزومی به تداعی خاطر و ارجاع تمام آدمها و اتفاقات به قبلیها نمیدیدم و اگر این نشانهها کمتر تکرار میشدند تکراری و ملالآور نبودند و بکر و بدیعتر به نظر میرسیدند. مثل "آرزوی ثبت عکس یک لحظه در قاب برای همیشه نگه داشتن آن" و بوی قهوه و ماهی و موهای روغنی شبیه الویس پریسلی و "نه یک ثانیه قبل و نه یک ثانیه بعد" و "رئیس الدنگی" که نمیدانم چرا دیسیپلین و قانونمداری نقطهی ضعف او برشمرده میشد!
اما روی هم رفته کاراکترها و زبان کتاب را دوست داشتم. و از قضا بیشتر از هر چیز پایان به زعم دیگران تلخ آن در کامم خوش نشست و امان از آن چهار صفحهی پایانی! هیچ پایان دیگری به این اندازه برایم خواستنی خیالانگیز و دراماتیک و حتی باورپذیر نبود.
کف همان دریای کتاب این قصه با تمام آدمهای خوب آن در دلم تهنشین شد و آرام گرفتم.
من به قابهای خالی پناه آورده بودم و او دستانش را مثل "پرهای طاووس" گشود و دو سه شب پناهم داد. .