جنایتهای زناشوهری نمیدونم چرا اسمش همیشه مانع میشد بخرمش اما یکبار که با دوستم به کتابفروشی رفته بودیم گفت حتما بخرمش و خب منم خریدمش شاید توی رودربایستی! و بعد بدون تعارف رفتم گذاشتمش بین انبوه کتابهای نخوندهای که میدونستم اولویتی براشون قائل نیستم! اما خب بالاخره سرعقل اومدم و یه روز برداشتم تا بخونمش و ببینم چیه این خرده جنایتهای زناشوهری که میگن! و حالا که اینها رو دارم مینویسم دوبار خوندمش و بعضی قسمتها رو بارها و بارها و میدونم بع از این هم خواهم خوندش! و بهش با اطمینانامتیاز میدم و بهخاطرش مجبور شدم قفسهای رو که مدتهاست از ساختش ممانعت میکنم بسازم: favotite !!!
خب باید برم همۀ کتابهای اریک امانوئل اشمیت رو بخونم! چقدر هیجانزدهم! از اولش هم میدونستم یه ریویوی آبرومندانه از این کتاب نخواهم نوشت!
قبلش باید این رو هم بگم که من چندان به نمایشنامه خوندن علاقهای ندارم ولی همون چندتایی که خوندم خارقالعاده بودن: کرگدن انسانها و خرچنگها خرده جنایتهای زناشوهری!
توصیه میکنم این کتاب رو حتما بخونید و حتما بیوقفه و لااقل کموقفه بخونید! چون روند داستان به سرعت پیش میره و به سرعت هم تغییر میکنه و هرصحنه آبستن اتفاقیه که باید سعی کنید نخ رابط بینشون رو گم نکنید. کتاب کم حجمیهص و میشه توی یکی دو نشست خوندش. و توصیۀ دومم اینه که حتما دوبار بخونیدش. چون توی دور دوم چیزایی میدونید که توی دور اول نمیدونستید و حالا با دقت به اونا خوندن دوبارهش واقعا شعفانگیزه!
آها! داستان دربارۀ چیه چیزی بیشتر از اونی که پشت جلد کتاب نوشته نمیگم:
ژیل بر اثر حادثهای دچار فراموشی میشود. همسرش نیز او را به خانه میآورد. اما ژیل حافظهاش را از دست داده است و سعی میکند از صحبتها و تعریفهای همسرش گذشته را بازسازی کند و هویت خود را بازیابد. اما آیا لیزا به او دروغ نمیگوید تا تصویر دیگری از زندگی زناشوییشان ارائه دهد اصلا این زن کیست آیا حقیقت دارد که همسر اوست!
اما اصلا قضیه فقط این نیست! قضیه اینه که این نمایشنامه یه مرامنامه است دربارۀ روابط بین زن و مرد از عشق تا سکشوالیتی زندگی زناشوی تازگیها و خمودیهاش فرصتها و تهدیدهاش موفقیتها و شکستهاش و بیشتر از هرچیزی رازهاش .
از جملههای خوب این کتاب قبلا نوشتهم. اما حیفم میاد توی ریویوم از متن چیزی نیارم:
ژیل:
تو از عشق توقع داری در حالیکه این عشقه که از تو توقع داره. تو میخوای که عشق بهت ثابت کنه که وجود داره. چه اشتباهی! این تویی که باید ثابت کنی که اون وجود داره!
لیزا:
وقتی خشونت وارد یه زندگی میشه دیگه چه فرقی میکنه کی بروزش میده
ژیل:
چرا مشروب میخوری لیزا جواب نمیدهد, واسه اینکه زجز نکشی لیزا تصدیق میکند. میخوای هرچه زودتر زشت و چاق و پفکرده و به دردنخور بشی لیزا تصدیث میکند ژیل لبخند میزند. میخوای منو تحریک کنی میخوای با یه زن پفکرده مثل ذرت بوداده اینور و اونور برم که وقتی به مردم میرسی تو دلت بگی نگاه کنید با اینحال با منه که مونده. لیزا با حالتی کودکانه تأیید میکند
و اون چیزی که خیلی جالبه اینه که
این دوتا شخصیت در عین حالی که فوقالعاده از تمام آدمهای اطرافشون متمایزن تونستن بار دو تا تیپ زن و مرد رو به دوش بکشن! این یه مرامنامه است نه فقط برای ژیل و لیزا. برای همۀ مردها و زنها.
و من عاشق شخصیت ژیلم شخصیت فوقالعاده زیرک و باهوش و درعین حال صبور و باحوصله. باید از دفعههای بعد که میخونم این کتاب رو سعی کنم ازش یادبگیرم چطور میتونه توی اون شرایط اونقدر باحوصله باشه!
من که اینهمه نوشتم بیادبیه که از شهلا حائری تشکر نکنم. واقعا ترجمۀ تمیز و روان و دلچسبی بود.
بخونیدش! اگر نخوندید! زود! کتاب رو از فیدیباکس مترو دریافت کردم سه سفر طول کشید تا تمومش کنم
کتاب بدی نبود ولی خب قابل پیشبینی بود البته اینکه یکی از قسمت های سریال شب های برره شبیه کتاب بود تو قابل پیشبینی شدن کتاب برای من بی تاثیر نبود شاید اگه اون قسمت رو ندیده بودم لذت بیشتری می بردم و نمره بالاتری می دادم
ازبهش.میدم
فیدیباکس جعبه های هوشمند فیدیبو عه که فعلا در ایستگاه های مترو تهران قرار داده شده و با استفاده از اون میشه تاساعت یک سری از کتاب ها رو رایگان مطالعه کرد خیلی بد.
خیلی ضعیف.
یکبار دیگه اشمیت نشون داد که چرندترین نمایشنامهنویس معاصره.
پ. ن: رگههایی هم از سکسیسم در این اثر بیمایه دیده میشد. از متن کتاب :
ژیل : لیزا, . .
لیزا : منو ببخش تو حال و هوای گذاشته بودم.
ژیل : من اینجام. من که نمردم.
لیزا : تو نه. ولی گذشته چرا مرده سعی میکند از پس اشکهایش لبخند بزند خیلی دوستت داشتم ژیل خیلی.
ژیل : یک جوری حرف میزنی انگار داری میگی "خیلی زجر کشیدم ژیل خیلی زجر کشیدم. "
لیزا : شایدم. وقتی عاشقم زجر میکشم جور دیگه ای بلد نیستم عاشق باشم.
ژیل : با ملایمت زجرت دادم
لیزا : معلوم است دروغ می گوید نه.
چون مدتی بود نمایشنامه نمیخوندم برام عجیب شروع شد اما زود هم تموم شد و قشنگ بود. اگر بخوام هر کتاب رو ابزار سرگرم شدن و لذت بردن صرف بدونم که در کنار این خصلتها گاهی مسائل آموزندهای به خوانندهاش یاد میده این کتاب قطعا پنج ستاره داره اما یه اثر در قالب نمایشنامه به شدت به دیالوگهاش متکیئه و به نظر من باید دست کم این گزینه رو برای امتیاز دادن بهش لحاظ کرد. ابتدای کار واقعا عالی بود. هم دیالوگها و هم تعلیق و ابهام قوی. اما در انتها افسار دیالوگگویی شخصیتها از دست نویسنده خارج شد و ژیل به معلم زندگی تبدیل شد. هرچند حرفهاش دوستداشتنی بودن و باعث شدن بغض کنم اما از مرز یه دیالوگ قوی و متناسب با باقی اثر خارج شدن. کتاب معرکهیه و میشه بیشتر از یه بار خوندش.
پدیده عشق به خودی خود انگاری یک ماهیت مجرد و فرا زمینی داره بطوری که وقتی اسم عشق میاد هر چه خوبی و پاکی و قداسته به ذهن من هجوم میاره. اما وقتی این پدیده در بین قلبهای آدمها جای میگیره که در حالت نرمال پر از نفسانیات با همه مخلفاتش هستن دیگه نمیتونی خودت رو قانع کنی که با همون پدیده مجرد مقدس مواجهی. واقعیت اینه که نمیتونم تصور کنم که ما آدمها وقتی وارد وادی عشق میشیم همه اون نفسانیات و ضعفهامون رو جلوی در جا میذاریم و میشیم یه موجود خالص و پاک که عاشق شده و حاضره برای معشوقش از همه چیزش بگذره.
به شخصه سالها بود که پدیده عشق معنا و مفهوم و ارزشش رو برام از دست داده بود اما امروز بهش به عنوان یک باید مثل هوا و آب و غذا نگاه میکنم و باور دارم که یه آدم بی عشق یه آدم نصفه و نیمه س. برای فول زندگی کردن عشق لازم لازمه و هیچ پدیده ای برای انسان معمولی این عصر به اندازه عشق قادر به خالص کردن درونش نیست. در واقع میخوام بگم برای پا گذاشتن به اون وادی مقدس عشق یک تمرین موثر و سخته چون عشق درون آدمها رو نرم و انعطاف پذیر میکنه و همین در تغییر کردن به سمت انسان بهتری شدن کمکت میکنه
بعضیها معتقدن بدترین دشمن عشق ازدواجه من نمیدونم با چه استدلالی به این نتیجه میشه رسید اما هنر آدمی در یک ارتباط تازه و فعال نگه داشتنشه پس هر چیزی که این تازه نگه داشتن رو مانع بشه, عشق رو هم ضعیف میکنه
و دست آخر اینکه همه آدمها حتی اونایی که به نظر ما فاقد ویژگیهای انسانی هستن لایق دوست داشته شدنن و اتفاقا هر چی یه آدم نا آرامتر باشه و غیرانسانی تر عمل کنه نیازمند تره به دوست داشته شدن چون اگر به این آدم از بچگی عشق ورزیده میشد فاقد ویژگیهای انسانی نمیشد.