Access Instantly افرا، یا روز میگذرد Devised By Bahram Beyzaie Shared As Paperbound
هم هزار باده ناخورده در رگ تاک است. بیضایی رو زمانی بهش گمان بد بردم که نکنه تموم شده و به تکرار افتاده ولی همین نمایشنامه گواهی بر رد ظن منه. فرم روایت متفاوت شناخت دقیق نویسنده از شخصیتهای داستان و برهمکنشهای قابل باور البته کمی دراماتیزه شده تعلیق ملو و غیر آزاردهنده یکی از شاخصههای آثار بیضاییه و باز هم پیچش نهایی داستان.
به شخصه از نحوه روایت خیلی خوشم اومد و افرا رو یکی از بهترین آثار بیضایی میدونم. چه قدر این نمایشنامه زیبا بود و چقدر در طول خواندنش بارها به عقب برگشتم و دوباره خواندم دوباره و دوباره اوایل نمایشنامه یک مقداری مونولوگ های طولانی داره که یحتمل برای شناساندن شخصیت های نمایشه. و خب خیلی جالب بود این کار. جلو تر که رفت به اهمیتش پی بردم. اینکه شخصیت های نمایش باهم وارد دیالوگ نمیشن هم جالب بودهمشون کنارهم باهم حرف میزدن روبروی هم اما در واقع داشتن نقل خاطره میکردن تضاد بعد زمانی خاصی بوجود آورده بود. دستخوش آقای بیضایی! هرچه بیشتر در آثارش فرو میرم بیشتر میفهمم چرا بیضایی بیضایی شده. an amazing story made me think that hope still works,
تو من و خلق کردی افرا و من اومدم.
از خوندن این جمله سیر نخواهم شد. یه سر و گردن از بقیهی نماشنامههایی که از بیضایی خوندم بالاتر بود نه کسی دوستدار واقعیت نیست. همه دوستدار اون توافق عمومی اعلام نشده ای هستن که برای مدتی رسما واقعیت اعلام می شه. خب برای پایان امیدبخشی سزاوار این عصر لبخند چی باید اضافه کنیم اولین نمایشنامه ای بود که از بهرام بیضایی بزرگ می خوندم و می تونم بگم عجیب خوب بود. من نثر و تاکید بیضایی عزیز روی پارسی نویسی و داستان گویی اش رو دوست دارم و آزارم نمی ده.
نکته ای که بهرام بیضایی رو برای من دوست داشتنی و قدرتمند می کنه اینه
که به بهترین شکل روایتی داستان می گه و نه تنها جذابیت و تعلیق ماجرا وجود داره بلکه نثر هم پا به پای داستان یا همون ماجرا پیش می ره و در همین حین جهان بینی خودش رو بدون هیچ ادای اضافه ای یا سطحی بودنش ارائه می ده.
ابتدای کار شاید لحن شخصیت ها کمی شبیه به هم باشه اما کم کم که جلو می ریم مشخصه های هر کدوم توی لحنشون بروز پیدا می کنن و خیلی خوب داستان رو پیش می برن.
مهم ترین نکته ی این نمایشنامه نشون دادن و توصیف زمان گذشته توی حال بود. چیزی که بیشتر توی داستان می تونه اتفاق بیفته اما این جا به کمک تک گویی ها یا حتی حدیث نفس ها این امر اتفاق میفته و ما به راحتی می تونیم متوجه اتفاقی که قبلا افتاده یا حسی که اون شخصیت در فلان لحظه داشته بشیم.
انتخاب شخصیت ها و شغل هاشون و حتی اسم ها خیلی به جا بودن و چیزی جز این توقع نمی رفت.
افرا برای من یادآور شخصیت زن داستان فیلمنامه ی وقتی همه خوابیم بود و وقتی که متوجه شدم چند سالشه یکم نپذیرفتنی بود چون کمی بزرگتر به نظر می اومد.
حضور پاره ی نویسنده به نظر خیلی الزامی نمی اومد اما خب نویسنده خواسته بود که این دو پاره باشه.
خوندن این نقد پیشنهاد می شه:
sitelink com/analysis/thea .
چرا خیال کردین نویسنده نمیتونه عاشق شخصیتی بشه که نوشته چه میدونم شایدم عشق اون بود که منو نویسنده کرد. آره شاید بهتر باشه خودم وارد نمایش بشم و آخرشو به نحوی تغییر بدم! کافیه خودمو کمی مرتب کنم این کیفو به دست بگیرم و نامه کو
اولین نمایشنامهای که از آقای بیضایی خوندم و میتونم بگم واقعا عالی بود. داستان دختر معلمی که وارد یک خانهی اشرافی میشه ومجبوره آنجا کار کنه و کتاب تکان دهنده و بی نهایت تلخ نوشته های بیضایی کارش رخنه کردن و تکان دادن است. آرام آرام درونت نفوذ می کند و کم کم در وجودت ته نشین می شود. نمایشنامه افرا حال و روز امروز کشورمان را نشان میدهد. حال مردمانی که فقط ادعا فرهنگ انسان بودن دارند ولی در عمل هیچ چیزی نیستند. بیضایی ریشه این مشکل را در گذشته و نظام فئودالی ارباب رعیتی ما که نسل به نسل به ما ارث رسیده می داند. چرخه معیوبی که همچنان می چرخد و جز آدم های ضعیف و تو سری خور و بله قربان گو و بدون اعتماد به نفس ثمره دیگری ندارد. چیزی که تا امروز هم بی تغییر مانده است. تا جایی که من فهمیدم تمام حرف بیضایی در این است که به داد خودت برس و منتظر کسی نباش که پایان خوشی برایت رقم بزند به دنبال ارزوهایت برو و برای رسیدن به آن تلاش کن و گرنه ارزوهایت در حد رویا باقی می مانند. افرا ایران است دختری که تبرها امانش نمی دهند. ایرانی تنها که همه برای تصاحبش دندان تیز کرده اند ایرانی گریان و در عین حال سرشار از عشق به دیگران ایرانی که منتظر است منتظر عشقی که سرانجام زخم هایش را التیام دهد برای هر کس ادبیات داستانی و کلمات یک مفهومی دارد برای من این همه در آثار استاد بهرام بیضایی خلاصه میشود.
بهت زده. سکوت و بخند. تراژدی ایرانی معاصر. داستان تلخ کوچه پسکوچههای ایران دهه هفتاد که دههها پیش و پس از آن تا همین امروز هم به همین تلخی در جریان بوده و هست.
شیوه روایت و اجرای نمایش را دوست نداشتم توی روایتها گم میشدم. ولی خب ذهن کمکوش من معیار قضاوت فرم بهرام بیضایی نیست. علاوه بر داستان خود نمایش که بسیار خوب رفتار انسان ها توی شرایط خاص رو در مقابل هم نشون داده بود اون چیزی که برای من خیلی جذاب بود فرم و شکل روایت بود که در این نمایشنامه به بهترین شکل به اجرا درآمده بود. واقعا دست مریزاد جناب بیضائی. به شدت زیباست
"بد روزگاریه وقتی چپ و راست یک حرف می زنند اونم در جایی که تنها واقعیت بی تردید صفحه تسلیت روزنامه هاس. نه کسی دوستدار واقعیت نیست. همه دوستدار اون توافق عمومی اعلام نشده ای هستن که برای مدتی رسما واقعیت نامیده می شه. " هر دست بسته ای حق داره در ته ته ناامیدی
به کمک رویاهاش خودش از دست واقعیت نجات بده. .