Obtain اینجا همهی آدمها اینجوریاند Translated By Jeremy Kane Accessible In Publication
خوب و انتخاب دقیق داستانها خوشبینی همان چیزی است که باعث میشود کتری آواز بخواندهرچند تا خرخره در اب جوش است. معمولا مجموعه داستانهای کوتاه انتخابی خانم دقیقی خواندنی و قوی هستند این یکی اما متوسط بود!
وجه مشترک شش داستان کوتاه این مجموعه منتخب جوایز ادبی مختلف بودن است از جمله جایزه معروف ا. هنری.
داستان مردی با کت و شلوار مشکی و هلیم جانسخت را بیشتر از باقی دوست داشتم.
کتاب شامل شش داستان کوتاهه
آسمان سیاه شب
آقای پیتر مارتین هشتادوهفت سالشه و بعد از فوت زنش دخترش کارول با مشورت به دکتر به این نتیجه رسیده که پدرش دچار آلزایمر شده و باید بیمارستان بستری بشه
داستان قشنگ و غمگین بود و طنز بانمکش رو دوست داشتم, میتونه سرگذشت واقعی فردی که مبتلا بهآلزایمر شده باشه
مردی با کت و شلوار مشکی
گری تصمیم گرفته اتفاقی که در نه سالگی براش پیش آمده رو در دفتر خاطراتی که نوهش بهش هدیه داده بنویسه. در تابستان سال ۱۹۱۴ گری برای ماهیگیری به نهر جنگل نزدیک خونهشون میره و اونجا مردی رو میبینه که چشمهاش نارنجیه و بوی گوگرد میده و همون موقع متوجه میشه که شیطان رو دیده
نویسندهی این داستان استیون کینگ هستش و بهخوبی تونسته بود حس ترس رو منتقل کنه
هلیم جان سخت
داستان دربارهی چند نسل از یه خانوادهی چینیه که باهم زندگی میکنن. این چهار نسل پنجاه سال بود که درکنار هم بودن. کمکم الگوهای جدیدی برای زندگی خانوادگی پدید آمده و اونها تصمیم گرفتن که عادت غذا خوردنشون رو که تا قبل از این همیشه پدربزرگ تصمیم میگرفت چی بخرن و چی بخورن رو عوض کنن
نویسنده بهصورت طنز داره از تقابل سنت و مدرنیته میگیه در قالب یه داستان که بهظاهر در مورد خوراک هستش دربارهی دموکراسی توضیح میده
زندگی شهری
بئاتریس بعد از تموم شدن دبیرستان خانهش رو ترک میکنه. مادر و پدرش الکلی بودن و خونهشون همیشه کثیف بوده. اون با پیتر ازدواج میکنه و بهش میگه که مادر و پدرش فوت کردن. بعد از چند سال پیتر از دانشگاه بورس میگیره و بهشهر نیویورک میرن. یهشب همسایهی پایینی زنگ خونهشون رو میزنه و بئاتریس با دیدنش یاد گذشتهش میافته
نویسنده بهخوبی تاثیر اتفاقاتی کودکی بر روان آدمها در بزرگسالی رو توصیف کرده
خرابکار
آقای چو تازه ماهعسلش تموم شده و تا زمانی که قطار برسه و به شهر خودشون برگردن با همسرش در رستوران غذا بخورن. دو تا پلیس تو رستوران بودن که چاییشون رو روی پای آقای چو و همسرش ریختن و وقتی که اونها اعتراض کردن آقای چو رو دستگیر کردن. آقای چو یرقان داره و تو بازداشتگاه احساس میکنه بیماریش برگشته
اتفاقات این داستان متاسفانه برای ما خیلی آشناست دستگیر کردن فردی بیگناه و وادار کردنش به قبول کردن جرم نکرده
این جا همهی آدمها اینجوریاند
مادر توی پوشک فرزندش خون میبینه و به بیمارستان میرن. بعد از انجام آزمایش و تصویربرداری دکترها تشخیص میدن که کودک یه تومور بدخیم در کلیهی چپش داره و باید جراحی و بعدش شیمیدرمانی بشه
خوندن این داستان برام خیلی سخت بود. واقعا چرا یه بچهی بیگناه باید مبتلا بهسرطان بشه! خرده داستانهایی که راجع به بقیهی پدر و مادرها و بچههایی که تو بیمارستان بستری بودن واقعا تکاندهنده بود. مطمئنم که هیچ موقع این داستان رو فراموش نمیکنم
داستانهای این کتاب همه در دههی ۹۰ چاپ شدن و جایزه بردن. قبل از شروع داستانها مترجم یه توضیح مختصری درمورد نویسنده و نظر داورها درمورد قصه نوشته
همهی داستانهای کتاب رو دوست داشتم ولی داستان اینجا همهی آدمها این جوریاند تا همیشه تو ذهنم موندگار شد
Sky Black Night, Jeremy Kane
Man with black suit, Stephen King
Helium Janskht, Wang Meng
City Life, Mary Gordon
Saboteur, Search denim
All the people here Aynjvryand, Lorrie Moore
تاریخ نخستین خوانش: ماه جولای سالمیلادی
عنوان: اینجا همهی آدمها اینجوریاند نویسندگان: لوری مور ها جین مری گوردن وانگ منگ استیون کینگ جرمی کین مترجم: مژده دقیقی تهران نیلوفردرص چاپ دومچاپ چهامشابک:موضوع: داستانهای برگزیده ی دهه ی نود سده بیست میلادی سدهم
شش داستان برگزیده ی دهه ی نود سده بیستم میلادی: آسمان سیاه شب / جرمی کین مردی با کت و شلوار مشکی / استیون کینگ هلیم جانسخت / وانگ منگ زندگی شهری / مری گوردن خرابکار / ها جین اینجا همهی آدمها اینجوریاند / لوری
مور ا.
شربیانی
در کل مجموعه داستانی خوبی بود ولی من داستان هلیم جات سخت رو خیلی دوست داشتم. برای رسوندن منظور خودش موضوع جالبی رو انتخاب کرده بود ولی بنظرم می تونست بیشتر از یه داستان کوتاه باشه. بقیه داستانها هم خوب بود اما مثلا از نظر من داستان " مردی با کت و شلوار مشکی" بی معنی بود. اگر داستان را از قبل بدانی به یک ماشین تبدیل میشوی. آنچه باعث میشود انسانها انسان باشند دقیقا همین است که از آینده خبر ندارند. هرچند که من خیلی سخت با داستان کوتاه ارتباط برقرار میکنم ولی چیز خوبی بود. چون کوتاه بود حوصله ی خوندنش هروقت که میومد خوب بود.
سه تا داستانی که جایزه ی اهانری رو به عنوان داستان برتر برده بودند به نظرم از بقیه داستان هاش یه سر و گردن بالاتر بودند. و خب بمب کتاب هم که داستان آخر اینجا همه آدم ها اینجوری اند بود.
بخشی از متن داستان آخر:
"وقتی بچه ی کوچکی سرطان می گیرد آدم با خودش می گوید داریم سر کی کلاه می گذاریم بیایید همگی سیگاری رشن کنیم. وقتی بچه ی کوچکی سرطان می گیرد آدم با خودش میگوید اصلا این فکر به کله ی کی افتادخشم کدام یک از خدایان موجب این مسئله شدمشروبی برایم برز تا به سلمتی کسی ننوشم. "
متن های تاثیر گذار تری هم بودند از داستان ولی خب تا در جریان ماجرا نباشید نمیشه اون هارو نقل قول کرد. پس به همین اکتفا میکنم از نوع کتابهای ایدهآل من قطر بین دویست تا سیصد صفحه نویسنده های به جز یکی شون جدید ترجمه عالی مژده دقیقی طرح جلد عالی نشر نیلوفر داستان های قوی مجموعهای از داستانهای کوتاه از نویسندگان مختلف. شش داستان برگزیدهی دههی نود در این کتاب جمع آوری شده است.
همهی داستانها را دوست داشتم اینگونه که یکی را بیشتر آن یکی را کمی بیشتر و دیگری را خیلی بیشتر.
هرکدام از داستانها به نحوی خاص متمایز و خواندنیاست.
استیون کینگ دربارهی داستان مردی با کتوشلوار مشکی که برندهی جایزهی ا. هنری شده است میگوید:
"بهگمانم در داستان مردی با کتوشلوار مشکی دربارهی ترس از پایداری شر مینوشتم و اینکه چگونه پیروزی بر شر حتی در بهترین حالت موقتی است. "
لوری مور دربارهی داستان اینجا همه آدمها اینجوریاند مینویسد:
"بعضی چیزها هست که نوشتن دربارهی آنها خود به بخشی از داستان تبدیل میشود مثل این مورد. ولی نوشتن دربارهی نوشتن دربارهی نوشتن کار سختی است. ".