ابتهاج یا چنان که در شعر معاصر مشهور است ه. ا. سایه نه تنها شاعری از نسل نیما و نیمائیان که غزلسرایی ست زبده. افسوس که تنگ نظری ما ابتهاج را به خاطر تفکر سیاسی اش تا کنون قدر ندانسته و گرنه جای او کنار غزلسرایان بزرگ معاصر شهریار و بهبهانی است.
در مورد شعر در یادداشتی در وبلاگ گودریدز نوشته ام که صاحب نظر نیستم و تنها یک مصرف کننده بوده ام
sitelink goodreads. com/authorblog هنر گام زمان
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینه ی سر منزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که بر آسود زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
باشد که یکی هم به نشانی بنشیند
بس تیر که در چله ی این کهنه کمان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه ی ایام دل آدمیان است
دل بر گذر قافله ی لاله و گل داشت
این دشت که پامال سواران خزان است
روزی که بجنبد نفس باد بهاری
بینی که گل و سبزه کران تا به کران است
ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی
دردی ست درین سینه که همزاد جهان است
از داد و داد آن همه گفتند و نکردند
یارب چه قدر فاصله ی دست و زبان است
خون می چکد از دیده در این کنج صبوری
این صبر که من می کنم افشردن جان است
از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود
گنجی ست که اندر قدم راهروان است
مجموعه سیاه مشق با آنکه پس از سراب منتشر شد شعرهای سالهای ۲۵ تا ۲۹ شاعر را دربرمیگیرد.
در این مجموعه سایه تعدادی از غزلهای خود را چاپ کرد و توانایی خویش را در سرودن غزل نشان داد تا آنجا که میتوان گفت تعدادی از غزلهای او از بهترین غزلهای این دوران به شمار میرود. سایه در مجموعههای بعدی اشعار عاشقانه را رها کرد و با مردم همگام شد. مجموعه شبگیر پاسخگوی این اندیشه تازه اوست که در این رابطه اشعار اجتماعی باارزشی پدید میآورد. مجموعه چند برگ از یلدا راه روشن و تازهای در شعر معاصر گشود.
یادم میاید سالها پیش از این زمانی که کودکی خردسال بودم روزی گلهای زرد رنگی که از باغچه چیده بودم بر سر بالین مادربزرگ بردم. . مادربزرگ گلهای زرد را که دید اهی کشید وخواند گل زرد وگل زرد وگل زرد. . بیا با همبنالیم از سر درد مادر بزرگ چند روز بعد مرد. . حالا سایه را میخوانم و به این بیت که میرسم باز گریه میکنم. . میدانم سایه شاعر درد است. . اصلا سایه را وقتی باید بخوانی که غمگین باشی. . مثل این شب های من. . قدم میزنم. . در این کوچههایی کهتاریک هستند. . کوچه های سرد و خلوت تهران. . انگار سوز سرما از کوههای برف گرفته شمال صاف میاید و میخورد روی گونه های ادم. . با لبهای یخ زده زمزمه میکنم تو غزالم نشدی رام که شعر خوشت ارام. . غزلم قصه درد است که پرورده دردم این بیت ها عمق جانمرا میشکند. . این بیت ها ادمرا میکشد همچنان قدم میزنم. . حالا اخرین مسافر اتوبوس شب شده ام. . کتاب را باز میکنم. . میرسم به این بیت که تو مرد باش ومیندیش از گرانی درد. . که درد همیشه به سر وقت مرد میاید در تاریکی اتوبوس شب انگار فقط میتوان اشکریخت. . تووی این تنهایی مطلق میشود حال سایه را فهمید. . معنای اشکهای سایه را بعد از رفتن کیوان. . معنی دردهای زندانی شماره ده را. . توی این شعر ها میتوان ردپای تنهایی سایه را دید. . رد پای تنهایی شهریار را. . ردپای درد را. . با خودممیگویم کاش حال امشب من تمام نشود. . کاش این سرمای جانکاه تمام نشود. . کاش سفیدی برف های این خیابان تمام نشود. . پرسه های بی سرانجام من در کوچه های سرد تهران. . شاید حالا به معنای غریب این شعر ها رسیده ام "عشق شادیست عشق آزادیست
عشق آغاز آدمیزادیست "
"چه غریب ماندی ای دل! نه غمی نه غمگساری
نه به انظار یاری نه ز یار انتظاری "
"این چه تیغ است که در هر رگ من زخمی ازوست
گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست " آن سرخ و سبز سایه بنفش و کبود شد
سرو سیاه من ز غروب چمن بگو ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز
آفتابي ست هوا
يا گرفته است هنوز
من در اين گوشه كه از دنيا بيرون است
آفتابي به سرم نيست
از بهاران خبرم نيست
آنچه مي بينم ديوار است
آه اين سخت سياه
آن چنان نزديك است
كه چو بر مي كشم از سينه نفس
نفسم را بر مي گرداند
ره چنان بسته ه پرواز نگه
در همين يك قدمي مي ماند
كورسويي ز چراغي رنجور
قصه پرداز شب ظلماني ست
نفسم مي گيرد
كه هوا هم اينجا زنداني ست
هر چه با من اينجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابي هرگز
گوشه چشمي هم
بر فراموشي اين دخمه نينداخته است
اندر اين گوشه خاموش فراموش شده
كز دم سردش هر شمعي خاموش شده
یاد رنگيني در خاطرمن
گريه مي انگيزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد مي گريد
چون دل من كه چنين خون آلود
هر دم از ديده فرو مي ريزد
ارغوان
اين چه راز ي است كه هر بار بهار
با عزاي دل ما مي آيد
كه زمين هر سال از خون پرستوها رنگين است
وين چنين بر جگر سوختگان
داغ بر داغ مي افزايد
ارغوان پنجه خونين زمين
دامن صبح بگير
وز سواران خرامنده خورشيد بپرس
كي بر اين درد غم مي گذرند
ارغوان خوشه خون
بامدادان كه كبوتها
بر لب پنجره باز سحر غلغله مي آغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگير
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب كه هم پروازان
نگران غم هم پروازند
ارغوان بيرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار مني
ياد رنگين رفيقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من بى نظيره مدتى كه به تمرين خوشنويسى ميپرداختم از اين مجموعه سرمشق مينوشتم
حال و هواى خوشنويسى يه طرف أشعار سايه يه طرف "روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید"
واقعا چی داره به سرمون میاد! گل زرد و گل زرد و گل زرد
بیا با هم بنالیم از سر درد
عنان تا در کف نامردمان است
ستم با مرد خواهد کرد نامرد!
ص۳۳۹ دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت از این خرابتر نمیزند نمیدونم چرا با اینکه اشعار این دفتر از شعر سیاه مشق رو با اینکه روزنامه وار و سریع خوندم فوق العاده لذت بردم.
. مرد بزرگی بود میهن پرستی ابتهاج در اشعارش به خوبی نمایان هستش یادت همیشه گرامی باد ابتهاج
پیروز باشید و ایرانی سیاه مشق Bleak Travails I,, Bleak Travails II,, Bleak Travails III,, Bleak Travails IV,, Hushang Ebtehaj H.
E. Sayeh
Sayeh published his first collection of poetry while he was still a high school student in the northern province of Gilan, Iran.
His total output, however, remains small because of his preoccupation with high craftsmanship and exact phraseology.
In the political climate of the's, Sayeh was an ardent advocate of the poetry of social commitment.
His own early poetry reveals his concern with purposive literature, A number of his lyric poems, ballads and poems have been performed by famous Iranian singers such as Mohammad Reza Shajarian, Alireza Eftekhari, Shahram Nazeri, Hossein Ghavami and Mohammad Esfahani.
تاریخ نخستین خوانش: در سالمیلادی
عنوان: سیاه مشق شاعر: هوشنگ ابتهاج مشخصات نشر تهران کارنامهدرص شابکچاپ بیست و دومچاپ بیست و هفتمموضوع شعر شاعران ایران سدهم
این کتاب در انتشاراتیهای بسیاری تجدید چاپ شده است
دلا دیدی که خورشید از شب سرد
چو آتش سر ز خاکستر برآورد
زمین و آسمان گلرنگ و گلگون
جهان دشت شقایق
گشت ازین خون
نگر تا این شب خونین سحر کرد
چه خنجرها که از دلها گذر کرد
ز هر خون دلی سروی قـد افراشت
ز هر سروی تـذروی نغمه برداشت
صدای خون در آواز تـذرو است
دلا این یادگار خون سرو است
هوشنگ ابتهاج
تاریخ بهنگام رسانی هجری خورشیدی هجری خورشیدی ا.
شربیانی نه لب گشایدم از گل نه دل کشد به نبید
چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید
نشان داغ دل ماست لاله ای که شکفت
به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید
بیا که خاک رهت لاله زار خواهد شد
زبس که خون دل از چشم انتظار چکید
به یاد زلف نگونسار شاهدان چمن
ببین در آینۀ جویبار گریۀ بید
به دور ما که همه خون دل به ساغرهاست
زچشم ساقی غمگین که بوسه خواهد چید
چه جای منکه در این روزگار بی فریاد
ز دست جور تو ناهید بر فلک نالید
از این چراغ توام چشم روشنایی نیست
که کس ز آتش بیداد غیر دود ندید
گذشت عمر و به دل عشوه می خریم هنوز
که هست در پی شام سیاه صبح سپید
کراست درین فتنه ها امید امان
شد آن زمان که دلی بود در امان امید
صفای آینۀ خواجه بین کزین دم سرد
نشد مکدر و بر آه عاشقان بخشید.